taliban in scotland

November 17, 2007

a Taliban fighter, Muhammad Hanif Hanifi, is in scotland, living happy life in glasgow. he is on public benefit and enjoys normal life. he is talking of brutal fleeing from taliban. assuming that its true, wouldn’t it mean that taliban continue to be Talib and once they can’t be they can run away and find a life in scotland.
Hanifi claims he only realised the extent of the Taliban’s cruelty when he witnessed atrocities first-hand, including the beheading of a teenage boy.
The 33-year-old, who is seeking asylum in Scotland despite taking up arms against Scots troops in Afghanistan last year, described how he was “brainwashed” into fighting for the Taliban.


دستگیری سلاح ثقلیه وخفيفه از یک شرکت ساختمانی خارجی

November 17, 2007

دستگیری سلاح ثقلیه وخفيفه از یک شرکت ساختمانی خارجی

به اثر یک عملیات تصفیوی ،از شرکت ساختمانی خارجی به نام اى آى ار پی واقع وزیر محمد اکبر خان مربوط حوزه دهم امنیتی شهر کابل ، تعداد سلاح خفیف وثقیل از این شرکت مقدار پنجاویک میل کلاشینکوف،سه میل پیکا،سه میل راکت اندازآرپی جی .


دست نشانده های مستقل

November 15, 2007
سخیداد هاتف
نیویورک تایمز نوشته که سیاستمداران بلند پایه ی آمریکایی به این می اندیشند که پس از مشرف اوضاع پاکستان چه گونه خواهد شد ؛ چرا که در واشنگتن این گمان قوت می گیرد که دوره ی اقتدار جنرال مشرف رو به پایان است. بنا بر نوشته ی نیویورک تایمز ، گر چه سیاستمداران آمریکایی نسبت به توانایی مشرف در مهار کردن بحران داخلی آن کشور بی اعتماد شده اند ، نسبت به قدرت ارتش پاکستان در تامین ثبات اطمینان دارند. به این معنا که هرچند ارتش پاکستان از مشرف فرمان می برد ، اما این ارتش در دو حالت به مشرف پشت خواهد کرد. این دو حالت از نظر نیویورک تایمز این هایند : یکی این که اعتراضات ضد دولتی و ضد مشرف بسیار گسترده شوند و ارتشیان تشخیص بدهند که حفظ پاکستان بر حمایت از مشرف تقدم دارد. دیگر این که آمریکا عملا کمک های پولی خود به پاکستان را قطع کند و از این طریق به ارتشیان بفهماند که حمایت از حکومت نظامی مشرف چه قیمتی دارد.
من نمی دانم آیا مشرف به راستی از خواست آمریکا مبنی بر لغو حکومت نظامی در پاکستان سر پیچی کرده است یا نه. یعنی نمی دانم آیا دولت آمریکا واقعا هم ( در زیر پرده هم ) از مشرف چنین چیزی خواسته یا نخواسته. فرض می کنیم که مشرف واقعا تمرد کرده و حاضر نشده به خواسته ی آمریکا تن بدهد. در این صورت پیامد های اعمال مجازات مالی ( یعنی قطع کمک پولی ) برای دولت مشرف چه خواهد بود؟ آیا ” جنرال ها”( آن گونه که نیویورک تایمز می نامد شان) برای باز نگه داشتن مجاری کمک پولی آمریکا به دولت پاکستان ، مشرف را از سر راه بر خواهند داشت؟
برای من آن چه جالب است مساله ی ” کمک ” کشورهای ثروتمند عمدتا غربی به کشورهای دیگر است. این کمک ها تا نیستند ، نبود شان احساس نمی شود. اما وقتی برای مدتی جاری می شوند و آنگاه قطع می شوند ، نبود شان به شدت احساس می شود و هزار چیز را در داخل کشورهای دیگر دچار اختلال می کنند. یک نمونه از این اختلال ها را در حکومت خودگردان فلسطینی دیدیم. کمک ها برای مدتی قطع شدند و نزدیک بود فلسطینی ها همدیگر را بخورند.
***
دو روز پیش استاد غفار صفا را دیدم. به درستی گله می کرد که بسیاری از افغان ها – حتا درس خوانده های شان- از خراب شدن اوضاع در پاکستان اظهار خوش حالی می کنند ، بی آن که بدانند که شدیدتر شدن بحران ها در پاکستان چه پیامدهای ناگواری برای افغانستان و حتا جهان می تواند داشته باشد.

غرض از این یادداشت این بود که به خود قول بدهم در باره ی این ” کمک ” ها بیشتر مطالعه کنم.

نمی دانم چرا حالا این بیت سعدی به یادم آمد ( شاید مشرف این را به بوش می گوید):
چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم


نقد چیست و منتقد کیست؟

November 13, 2007
از جاوید فرهاد

نقد چیست؟
نقد، یکی از روش های مهم به منظور ارزیابی مفاهیم، پدیده ها و داده های مختلف در فرایند تولید و آفرینش است.
“فوکویاما” اندیشمند پُست مدرنیست در بارهء نقد می نویسد:”نقد، روش بررسی، در فرایند گیرنده گی و دهنده گی ذهن است که در ارتباط دو سویه با نگرش نقادانه و ماهیت اثر شکل می گیرد.”[1]
اما چیزی که در متن این بحث (نقد چیست)، پیش از همه به آن باید پرداخته شود، توجه به فرهنگ نقد و رویکردهای سازندهء آن است.
مهمترین نکته یی که در فرایند نقد ضروری پنداشته شده و از شمار رویکردهای سازنده در عرصهء نقد انگاشته می شود، توجه ویژه به فرهنگ نقد و سپس فرهنگ نقد پذیری است:

1- فرهنگ نقد:
پیش از این که منتقد به نقد داده های مطرح بپردازد، باید به معیارهایی که در بر گیرندهء فرهنگ نقد است توجه داشته باشد. این معیار ها، مشمول روش های زیر است:
· پرهیز از حُب و بُغض و یکسو نگری.
· جلوگیری از قطعی انگاری در هنگام بررسی.
· بررسی همه جانبه و مبتنی بر ویژه گی های مثبت و منفی اثر.
· برهم زدن هنجارهای متعارف و سنتی در حین ارزیابی و ارزشیابی و هنجارشکنی های آگاهانه.
· آگاهی داشتن از تیوری و نظریه های جدید در حوزهء نقد و بررسی.
افزون بر این فرضیه های پنجگانه، شمار دیگری از فرضیه های مطرح در زمینهء فرهنگ نقد وجود دارد که برای پرهیز از ملالت و توجه به اصل فشرده نویسی، به همه ای آن موارد، اشاره نشد.
نکته ای را که در بحث فرهنگ نقد می خواهم به آن تأکید کنم، در نظر گرفتن معیارهای بالا برای عملی سازی روش های سامانمند در فرایند نقد است؛ زیرا اگر برای درک میزان ارزش ها، معیاری وجود نداشته باشد، نقد روشمند نمی تواند شکل بگیرد.

2- فرهنگ نقد پذیری:
“رابرت گیدمن” نویسندهء اروپایی می نگارد:”پیش از این که در بحث ظرفیت شناسی، نقد، ظرفیت ارزشی دانسته شود، فرهنگ نقد پذیری، ظرفیت ارزشی پنداشته می شود”.[2] در این تعبیر “گیدمن” اشارهء جالبی برای وقع گذاشتن به “فرهنگ نقد پذیری” وجود دارد. بی تردید، داشتن روحیهء فرهنگ نقد پذیری، یکی از ظرفیت های ویژه، برای داده های مورد نقد انگاشته می شود.
برای آن که به این ظرفیت دستیابی پیدا کنیم، بهتر است به رویکرد های سازنده و اثرگذار در فرایند فرهنگ نقد پذیری، توجه جدی داشته باشیم:
– حساسیت های منفی و روش های تلقی یکسویه دربارهء خود و اثر را کنار بگذاریم.
– به آرای دیگران در هنگام نقد، دقت کنیم.
– تحمل آرای خلاف بینش و سلیقهء خود را داشته باشیم.
– از نقد نترسیم.
– اشتباه در هنگام عمل را، امر طبیعی بپنداریم.
خو گرفتن به این اجزای پنج گانه، مستلزم تجربه و تکرار این روش های فرضیه یی در فرایند نقد پذیری است. باز اندیشی، نو گرایی و زدودن گرد قرائت های سنتی و متحجر، از شمار رویکردهایی است که می تواند ظرفیت فرهنگ نقد پذیری را در وجود ما گسترش بدهد.

منتقد کیست؟
نخستین اصلی که منتقد را تعریف می کند، داشتن آگاهی های مبتنی بر روش نقد است. این آگاهی ها در بر گیرندهء مواردیست که منتقد باید آن را در نفس خود داشته باشد. مانند:
– احاطه داشتن بر مقوله ها و تیوری های نقد مُدرن.
– دانش کامل از ویژه گی هایی که نقد در محور آن شکل می گیرد.
– نگاه شالوده شکنانه.
– دریافت نو از مفهوم نقد.
– توجه به رویکردهایی دگرگونه در متن اثر.
با استناد بر مواردی که مطرح شد، این مولفه های پنج گانه، به عنوان ویژه گی ها، مهمترین رویکردی است که کار منتقد را در حوزهء نقد، تبیین می کند.

جدی ترین مشکلی که در زمینهء نقد و نقادی در افغانستان وجود دارد، ناشی از تعریف یکجانبهء نقد (یعنی نقد به معنی انتقاد صرف) است؛ زیرا به دلیل عدم درک از مفهوم “نقد”، بسیاری ها درجامعهء ما به مسألهء بیان “انتقاد صرف” در حوزهء نقد می پردازند و ارزش ها را همسان با کاستی ها، در فرایند نقد و نقادی مطرح نمی سازند. پس از همین جاست که منتقد بدون توجه به جنبه های معیاری نقد، فقط به برداشت یکسویه از اثر و موضوع مورد نقد می پردازد. با توجه به همین کاستی در قرائت یک جانبه از مفهوم نقد است که از سال ها به این سو، نقد با روش های معیاری و به دور از “غرض و مرض های فردی” در کشور ما شکل نگرفته است.
پس برای شکل گیری نقد معیاری و هنجارمند، نخست از همه، باید فرهنگ نقد پذیری را ایجاد کرد و سپس به نقد معیاری در حوزهء مربوط پرداخت.
******
[1] فوکویاما، نقد در فرایند بررسی، ترجمهء عباس انتظامی، نشر فقره، ایران، 1385، ص 207
[2] رابرت گیدمن، دربارهء نقد، ترجمهء الهام دادرس، نشر اندیشه، ایران، 1368، ص 39


از تهی سرشار

November 8, 2007

نويسنده: سخيداد هاتف

به هر چیز متهمم می کنید ، بکنید. شاید من خیلی بی انصاف هستم. امروز در آسمایی مطلبی خواندم از جاوید فرهاد و دلم نشد که از کنارش خاموش بگذرم. عنوان نوشته ی ایشان ” نگرشی بر ویژه گی های زبانی در شعر قیصر امین پوراست. قیصر امین پور چند روز پیش وفات کرد. خدا بیامرزدش. ( چند سال پیش حسین فخری مطلبی نوشته بود تاریخ گونه در باره ی قتل یکی از مقامات امنیتی حکومت داکتر نجیب. من در باره ی روایت او چیزی نوشتم و بعدتر دوستی به من گفت که فلانی و فلانی خیلی سرت قهر اند که چرا انتقاد می کنی و انتقاد که می کنی چرا این قدر سر هر جمله انتقاد می کنی؟! شاید در آن نوشته زیاده زیاده روی کرده بودم. حالا هم با داستانی مشابه روبروییم).

آقای فرهاد نوشته : بی شبهه، کاربرد زبان در پیوند با بافت واژه گانی آن در شعر، یکی از عناصر کلیدی برای ساختارآن است. شکلدهی محتوا وارائه ی آن در یک شکل معین به خاطر تأثیرگذاری ژرف در ذهن مخاطب، به وسیله ی زبان صورت می گیرد که امین پور به این نکته، آگاهانه آشناست “.

جمله را دو باره بخوانید : بی شبهه، کاربرد زبان در پیوند با بافت واژه گانی آن در شعر، یکی از عناصر کلیدی برای ساختارآن است.

انصافا شما از این جمله چه فهمیدید؟ کاربرد ِ زبان در پیوند با بافت واژه گانی آن در شعر یعنی چه؟ آن گاه ، این عنصر کلیدی که نمی دانیم چیست ، برای کدام ساختار عنصر کلیدی است؟

ایشان نوشته : شکلدهی محتوا وارائه ی آن در یک شکل معین به خاطر تأثیرگذاری ژرف در ذهن مخاطب، به وسیله ی زبان صورت می گیرد که امین پور به این نکته، آگاهانه آشناست“.

به نظر شما نویسنده در این جمله چه می گوید؟ آیا منظور این است که سخن گفتن شاعر به وسیله ی زبان صورت می گیرد؟ و آیا امین پور بر همین نکته آگاهانه آشناست؟! این چه نکته یی است که آدم بخواهد با آن ” آگاهانه ” آشنا باشد؟ می نویسد :


ویژه گی دیگر زبانی در شعر امین پور، به کارگیری – و تا حدی هم- ساختن قرینه های لفظی و محتوایی زیبا به خاطر افاده ی شاعرانه ی محتوا است. به گونه ی مثال در شعر ” اتفاق” :


” افتاد
آنسان که برگ
آن اتفاق زرد-
می افتد

افتاد
آنسان که مرگ
آن اتفاق سرد – می افتد

اما او سبز بود و گرم که
افتاد”

افتادن ” برگ ” که ” اتفاق زرد” از دید شاعر مطرح می شود، بازگوکننده ی مرگ یک برگ در یک اتفاق زرد ( خزان ) است. واژه ی افتاد در پیوند با واژه ی برگ و در یک اتفاق زرد، بدون شک قرینه سازی لفظی برای ارائه ی تصوری از مرگ است که بسیار شاعرانه افاده شده است.
در بخش دیگر، واژه ی ” مرگ” با ترکیب ” اتفاق سرد” ( که تداعی کننده ی مفهوم خود مرگ است) قرینه ی محتوایی است که شاعر باتوجه به ویژه گی احاطه داشتن بر زبان، آن را به گونه ی شاعرانه به کار برده است.

شرح جاوید فرهاد را به دقت بخوانید. در متن ، ” آن اتفاق زرد ” به روشنی جانشین ” برگ” شده : ” آن سان که برگ / آن اتفاق زرد- می افتد ” . اما ایشان ” آن اتفاق زرد” را خزان معنا می کند و در ضمن توضیح می دهد که افتادن برگی زرد بدون شک برای ارائه تصوری از مرگ است. آخر روشن است که کسی افتادن برگی زرد را به معنای تولد بهار نگیرد. این که شاعر افتادن برگی زرد را نشانه ی پایان آن برگ زرد بگیرد تعجبی ندارد. شگفتی آور آن است که ما فکر کنیم چنین چیزی ناشی از تسلط شاعر بر زبان و یکی از ویژه گی های زبانی شعر او است.

ایشان می گوید که در بند دیگر شعر ، ” آن اتفاق سرد” تداعی کننده ی مفهوم خود مرگ است. شاعر می گوید که ” آن سان که مرگ / آن اتفاق سرد- می افتد”. تداعی ای در کار نیست. خود شاعر مرگ را مستقیما ” آن اتفاق سرد ” می نامد. فقط می ماند این که ما این جمله های مستقیم و پوست کنده را بفهمیم. آقای فرهاد ” آن اتفاق سرد” را قرینه ی محتوایی می خواند ” که شاعر باتوجه به ویژه گی احاطه داشتن بر زبان، آن را به گونه ی شاعرانه به کار برده است“. این چه سخنی است که شاعر ی عبارتی را به گونه ی شاعرانه به کار برده است؟ قرار است ما ویژه گی ها زبانی شعر قیصر امین پور را بدانیم ، و گر نه این که روشن است که شاعر را به خاطر شاعری اش شاعر می دانیم.

به نظر آقای فرهاد در ” آن سان که برگ / آن اتفاق زرد- می افتد ” ، آن اتفاق زرد قرینه ی لفظی است. اما در ” آن سان که مرگ / آن اتفاق سرد- می افتد” ، آن اتفاق سرد قرینه ی محتوایی است. این قرینه ها برای چه قرینه اند ، نمی دانیم. چرا آن اتفاق زرد قرینه ی لفظی است و آن اتفاق سرد قرینه ی محتوایی ؟ باز نمی دانیم.

آقای فرهاد می توانست به جای کشف رابطه های عادی و آشکار کلمات با هم کمی از رابطه های معنایی و موسیقیایی برگ / مرگ و زرد/ سرد برای مان بگوید و تقابل شان با سبز و گرم. ایشان می توانست از مختصر بودن اتفاقی به نام مرگ بگوید و این که چه گونه این” اختصار در اتفاق” در فضای شعر ِ قیصر امین پور به شکل ” اختصار در بیان” بازتاب یافته است.

هنر امین پور در ساختن قرینه های لفظی و محتوایی مورد ادعای آقای فرهاد نیست. هنر او در تصویر کردن مرگ ِ تراژیکی است که چون مرگ است آدم را به یاد یک ” اتفاق ” می اندازد. مثل آن اتفاق زرد ، مثل آن اتفاق سرد. اتفاق هایی مختصر و همخوان با انتظارات ما. اما این مرگ که شاعر از آن سخن می گوید از وجهی دیگر تراژیک است : زرد و سرد را می توان و باید در چارچوب یک اتفاق به نام مرگ فهمید ، اما سبز و گرم چه ؟ سبز و گرم را در چارچوب ِ مرگ نمی فهمیم. حال ، شاعر از شما می خواهد که آن چارچوب ادراکی را به گونه یی دست کاری کنید که در آن فقط زرد و سرد معنای مرگ ندهند ، سبز و گرم نیز نشانه گان مرگ شوند. این مرگی دیگرگونه است؛ اتفاقی از جنس دیگر اتفاقات نیست. با این همه ، دم نزنید و این مرگ دیگرگونه را که زوال سبز و گرم است همچون آن اتفاقات دیگر که زرد و سرد اند تلقی کنید. این مرگ مختصر نیست ، اما مختصرش ببینید. عادی نیست ، اما به آن عادت کنید. این یعنی تراژدی. تراژدی این است که سبز و گرم ی در میان زردها و سردها بیفتد ولی متفاوت بودن ِ افتادن مختصر اش را هیچ چشمی در نیابد. تصویر کردن این تراژدی در فضایی مختصر است که هنر است. و گر نه گمان نمی کنم به زور بتوان در شعر های مورد اشاره ی جاوید فرهاد ” ویژه گی ” های زبانی ای یافت که به زبان قیصر امین پور تشخصی جدی بدهد. حد اقل آن چه جاوید فرهاد نوشته نشان دهنده ی هیچ ویژه گی زبانی در شعر های امین پور نیست.

***

اصلا مرا به شعر چه کار ؟ سخن اصلی من در جایی دیگر است : این که در فضای فرهنگی ِ غالب در جامعه ی ما پریشان گویی و تهی سرایی جریانی عادی است. خودم را هم مستثنا نمی کنم. گرچه سعی ام را می کنم که به عمد پریشان گویی نکنم.

می دانم که خواهان شفافیت و روشنی کامل زبان شدن ساده دلی است و بیشتر به طلب ِ ناممکن می ماند تا به آرزویی واقع بینانه. نیز می دانم که مفاهیم مثل سطوحی صاف نیستند که همه بتوانند بر آن ها نظر کنند و در نهایت کما بیش به نتایجی همسان برسند. گردش ِ بین الاذهانی ِ مفاهیم برش های گوناگون این مفاهیم را آشکار می کند و همین نیز باعث اختلاف نظر می شود. با همه ی این ها ، چنان که قبلا هم در یادداشتی گفتم ، بعضی نویسنده گان نه فقط از عدم شفافیت کلمات و مفاهیم رنجی نمی برند ، که شکر گزار این ابهام و سایه دار بودن کلمات و مفاهیم هم هستند. زیرا می دانند که همین خاصیت کلمات و مفاهیم ، جنس آنان را نیز در بازار ِ بدل فروشان رونق می دهد.

نمی خواهم جاوید فرهاد و هیچ کس دیگری را آزرده کنم. اما این وضعیت خسته کننده و مغز فرسا که بر بخش بزرگی از دنیای نوشتار ِ افغانستان حاکم است ، فریاد آدم را بلند می کند. منظور من این نیست که معیاری برای نوشتن حرف های صحیح هست و ما آن معیار را زیر پا می کنیم. منظور من این است که سخن مان را به گونه یی بگوییم که اگر کسی خواست درستی و یا نادرستی آن سخن را بسنجد ، امکان این سنجش برای او وجود داشته باشد. مثالی بزنم :

اگر من در مثل بگویم که ” مارکسیسم مکتبی است که در آن قدرت نظامی ، و تنها قدرت نظامی ، عامل تعیین کننده ی روابط میان مردم و حکومت شمرده می شود ” ، شما می توانید این جمله را مورد سنجش قرار بدهید و در نهایت رای به درستی یا نادرستی آن بدهید. این سنجش امکان دارد، چون جمله معنای روشنی دارد ( جدا از این که صحیح یا غلط است ).

اما به این جمله توجه کنید : ” مارکسیسم مکتب پیرامون گرایی است که تکیه اش بر قدرت نظامی به عنوان ساختار زیرین دو گانه گی روابط در دولت- ملت ها همه ی مبانی اصلی این مکتب را دچار تعارض کرده و از تبیین نقش ِ برنهاد ِ فرهنگ ناکام می ماند ” .

در اینجا دیگر مساله درستی و نادرستی این جمله نیست. مساله بی معنایی و با معنایی آن است.

شاید کسانی بگویند که این همه تاکید بر این موضوع چه سودی دارد. و پاسخ من این است که ما تا تکلیف خود را در این سطح روشن نکنیم ، به هیچ جایی نخواهیم رسید. در کشور ما آسان گیری و پریشان گویی مثل یک بیماری شیوع می یابد و کمتر کسی در مورد خطر آن برای آینده ی فرهنگ و جامعه ی ما هشدار می دهد.

ناتو در افغانستان: ارزیابی و درونمای یک ماموریت دشوار

November 7, 2007
از نیک و بد
متن سخنرانی
ناتو در افغانستان: ارزیابی و درونمای یک ماموریت دشوار
یاسین رسولی

جناب رییس, فرهیختگان ارجمند, خانم ها و آقایان
1. معمای امنیت در افغانستان
می خواهم با چند آمار از نامنی ها و تحلیل آن آغاز کنم. پنج و نیم سال پس از سقوط طالبان گراف ناامنی ها به شدت بالا رفته است به گونه یی که در سال 2006 بیش از 4000 نفر افغان و از نیروهای بین المللی کشته و مجروح شدند. در سال 2006 بیش از 200 مدرسه به آتش کشیده شده است و 400 مدرسه به تعطیلی کشانده شد؛ بیش از 130 هزار دانش آموز از حضور در کلاس های درس محروم گشتند.

حادترین شکل ناامن سازی تروریسم انتحاری بوده است در سال 2006 بیش از 6 برابر سال پیش رخ داده است؛ این نوع تروریسم از اواسط سال 2005 شیوع پیدا کرده است. بین سالهای 2001 تا 2005 فقط 5 عملیات انتحاری صورت گرفت. این رقم تا پایان آگوست 2007, 103 مورد بوده است که در تمام سال 2006, به 123 مورد رسیده است. گرچه هدف اول انتحارگران نیروهای خارجی در افغانستان بوده است اما آمار نشان می دهد که 80 درصد قربانیان غیرنظامیان بوده اند. از 183 افغان که در نیمه اول سال 2007 کشته شده اند, 121 تن شان شهروندان غیر نظامی بوده اند. تحقیقاتی که UNAMA از انتحارکنندگان ناکام در زندان پل چرخی داشته است نشان می دهد که اکثر آنان افراد جوان, فقیر, کم سواد و تحت تاثیر تبلیغات مدرسه های مذهبی در پاکستان بوده اند؛ قوی ترین انگیزه وعده پاداش معنوی و ایفای وظیفه دینی و حتی تحریک احساسات قومی بوده است که توسط سازمان دهندگان انتحار به آنان تلقین شده است. [i]

در واقع دولت افغانستان, ناتو و نیروهای ائتلاف با شبکه های تروریستی روبرو گشته اند که تفاوت های اساسی با طالبان در سال 2001 دارد. اینجا, یک نبرد مشخص و در جبهه مشخص نیست. قدرت گیری مجدد طالبان نه به عنوان یک نیروی سیاسی-نظامی بلکه به شکل شبکه های تروریستی درآمده اند؛ تروریست ها قار به ایجاد یک قدرت با توان هماوردی مستقیم نظامی که چند ولایت را در کنترول بگیرند را ندارند. به اشباحی می مانند که آموزش دیده اند تا با استفاده از تاکتیک های ناامن سازی مانند: مین گذاری در مسیر کاروانهای نظامی, گروگانگیری اتباع خارجی, راه گیری مردم و انفجارهای انتحاری در شهرها, کشتن علما و بزرگان قومی, محیط را در حدی ناامن بسازند که مانع پیشبرد هر نوع سازندگی گردند.

عملیات انتحاری در افغانستان سابقه نداشته است و پدیده نو است که پس از سال 2005 به صورت گسترده رخ داده است. گفته می شود که طالبان هرچه بیشتر شیوه های خشونت را از تاکتیک های القاعده در عراق آموخته اند و در افغانستان در پیش می گیرند و خواهند گرفت. به نظر می رسد, تا زمانی که طالبان یک جای امن برای پناه گرفتن، آموزش، تدارکات و تجهیز مالی را در آنسوی قلمرو دولت افغانستان در اختیار داشته باشند تا سالها بتوانند به جنگ و گریز ادامه دهند.

تروریسم, به ویژه در اشکال جدید آن مانند تروریسم انتحاری و گروگان گیری ها, حتی با تلقین های مذهبی در افغانستان, نشانه یک مبارزه مذهبی و ایدئولوژیک نیست و زمینه یی در تعارضات اجتماعی و جامعه باز افغانستان ندارد. تحلیل هایی که ریشه نا امنی های جاری را به تعارضات میان اتنیک ها نسبت می دهند, تحلیل های ژورنالیستی اند و یا سیاستی است که می توان آن را نوعی فرافکنی مسایل داخلی و نسبت دادن آن به افغانستان ارزیابی کرد. گرچه همه مسایل میان اقوام در افغانستان حل نشده است اما دموکراتیک شدن democratizationپروسه بلندمدت است و در زمان کوتاه شش سال گذشته نظام سیاسی, نورم های دموکراتیک را با کارنامه درخشان تطبیق کرده است. در نظام سیاسی فعلی بیش از تمام دوره های پیشین چهره متکثر اقوام در ساختار دولت تبارز یافته است. پشتون, تاجیک، هزاره و ازبیک و سایر اقوام در هر سه قوه دولت حضور دارند و پشتونها بیشتر از سایر اقوام افغانستان قربانی تروریسم شده است.

2. ناتو در افغانستان
روز بعد از 11 سپتامبر, ناتو برای اولین بار از ماده 5 منشور خود استفاده نمود و حمله 11 سپتامبر را حمله به تمام اعضاء تلقی کرد. از 4 اکتبر 2004 ناتو فرماندهی نیروهای کمک به تامین امنیت در افغانستان (آیساف)International Assistant Security Force (ISAF) که بیش از 41 هزار نیرو را از 37 کشور از اعضای ناتو و غیرعضو ناتو را در بر می گیرد؛ بر عهده گرفت. آیساف از ابتدا به عنوان نیروی ملکی civilian forces بنا بر موافقت نامه بن (2001) و قطعنامه های 1366 و 1510 فبروری 2002 ملل متحد ایجاد گردید. ماموریت ایساف, بیشترینه حفظ صلح peace keeping و تحکیم صلح peace building را در بر می گیرد که از طریق تیم های بازسازی ولایتی (پی آر تی) Provincial Reconstruction Teams در 4 مرحله به 25 ولایت افغانستان گسترش یافته است.

مسوولیت اصلی “جنگ با تروریسم” در افغانستان برعهده نیروهای عملیات آزادی پایدار Operation Enduring Freedom (OEF) با فرماندهی امریکا بود که از 20 هزار سرباز در سال 2001 اکنون به 8 هزار نفر کاهش یافته است و این به خاطر سهم گرفتن ناتو در عملیات های نظامی علیه شبکه های تروریستی بعد جنوری 2006 است.

پس از شش سال, هنوز پرسش در مورد ریشه های ناامنی یک پرسش اساسی است. شبکه های طالبان و القاعده و محافل حامی آنان, چه اهدافی را دنبال می کنند؟ ناتو در مبارزه با ترویسم تا چه حد موفقیت داشته است و چالش های پیش روی ناتو در افغانستان چیست؟ ناتو در چه زمینه هایی ضرورت به تغییر استراتیژی خود در افغانستان دارد؟

موفقیت یا ناکامی ناتو در افغانستان در چند حوزه قابل ارزیابی است, که تحکیم صلح و امنیت پایدار با آن مربوط است؛ تاکتیک های عملیات نظامی در “جنگ با تروریسم” قابل نقد و ارزیابی است. نقش تیم های بازسازی ولایتی (PRT), نوسازی و بازسازی اردو و پلیس ملی افغانستان و گسترش حاکمیت دولت مرکزی به ولایات, دیپلوماسی برای هماهنگی میان خود اعضای ناتو و ابزار دیپلوماسی برای حمایت از اهداف ناتو در افغانستان در میان خود اعضای این سازمان و کشورهای غیرعضو و جلب همکاری منطقه یی برای کمک به تامین امنیت و ثبات در افغانستان حوزه های مهم, وابسته بهم و پیچیده یی است که ناتو با حضور در افغانستان درگیر آن شده است به نحویی که فراتر از جنبه های نظامی, موفقیت ناتو با مسایل داخلی و منطقه یی گره خورده است. و این آزمون جدید است که ناتو در افغانستان تجربه می کند.

3. ارزیابی
ناتو که در کشمکش جهان دو قطبی تاسیس گردیده بود و با استراتیژی و ساختار متعارف نظام بین المللی برای “دفاع جمعی” collective defense سازمان یافته بود, برای پیروزی در ماموریت جدید در افغانستان نیاز به بازاندیشی های اساسی دارد تا در جنگ با تروریسم و مشارکت در پروسه تحکیم صلح peace building با “تهدیدهای جدید” امنیت اعضای خود و امنیت بین المللی مقابله کند؛ و این ماموریت برای بار اول در خارج از اروپا یک تجربه جدید است.

رییس جمهور کرزی و دبیرکل ناتو, اعلاميه‌ همكاري بلندمدت را با ناتو در 6 سپتامبر 2006 امضاء كردند, كه چارچوب همكاري بلندمدت ناتو با افغانستان‌ را تعریف مي ‌كند. برای دولت افغانستان همکاری درازمدت با ناتو اهمیت استراتیژیک دارد. اين همكاري‌ها خصلت دوجانبه داشته و عليرغم تبليغات و تحليل‌ها، بر ضد هيچ قدرت سوم پيش نرفته است. در واقع پيوستگي تحکیم امنيت و پیروزی بر تروریسم با مسايل بين المللي و منطقه‌يي ايجاب چنان همكاريهای استراتي‍ژيك و بلندمدت را دارد.

بنا بر موافقت نامه ی همکاری بلندمدت افغانستان و ناتو, این سازمان در آموزش اردو و پلیس ملی افغانستان, تقویت نقش دولت در ولایت ها و بازسازی نقش برجسته یی برعهده دارد. مردم افغانستان از ماموریت ناتو در افغانستان قدردانی و حمایت می کنند.

اکنون پس از دو سالی که ناتو در افغانستان حضور فعال یافته است؛ چالش هایی پیش رو دارد از جمله:
1. آمار کسانی که براثر اشتباه و عدم هماهنگی در عملیات نظامی کشته می شوند به حد نگران کننده رسیده است و یکی از عوامل اساسی گسترش دامنه ناامنی ها به شمار می رود. هماهنگی میان خود نیروهای ناتو و با اردو و نیروهای امنیتی افغان در عملیات های نظامی دشوار است اما با آنهم یک فاکتور مهم است که موفقیت یا شکست ناتو در افغانستان به آن وابسته است.
2. احترام به سنت های افغانها نیز اصل مهم است, بازرسی خانه ها توام با خشونت سبب پیوستن عده یی به شبکه های طالبان شده است. جامعه افغانی به ویژه در میان پشتونهای دو سوی دیورند, ساختار قبیله یی و قومی پیچیده یی دارد که بدون شناخت عمیق و از نزدیک آن, تلاش برای هر نوع تغییر اجتماعی و سیاسی با واکنش های خصم آلود قبایل روبرو می گردد. و طالبان تلاش کرده است تا ساختار سنتی قدرت و تصمیم گیری در میان قبایل را تغییر دهد و این پروسه یی هدفمند برای محافل حامی طالبان نیز بوده است که مناطق دو سوی دیورند را ناآرام تر ساخته است.
3. بر اساس گزارش سازمان ملل متحد، امسال کشت خشخاش ۱۷ درصد نسبت به سال گذشته افزایش یافته است، این افزایش بیشتر در ولایات ناامن از جمله ولایت هلمند محسوس است. بايد ناتو برای كمك رساندن به اردو افغانستان در جنگ ترياك ـ يعنی در نابود كردن آزمايشگاه‌های هروئين سازی، از هم پاشاندن مكان‌های خريد و فروش هروئين، حمله به كاروان‌های ترياك و تحويل قانون دادن شبکه های موادمخدر یاری رساند. اما كشاورزان فقیر ترياك مورد متفاوتی هستند. ريشه كنی و امحاء اجباری، دهقانان را به سوی افراط گرايان می‌فرستد و از اين رو به كاهش مزارع خشخاش نمی‌انجامد.
4. حادشدن معضل تروریسم و نگراني‌هاي فزاينده از گسترش ناامني‌ها حكايت نارسایی دیپلماسی اعضای ناتو نیز بوده است. دیپلوماسی ناتو در جلب نقش سازنده کشورهای منطقه و کشورهای اسلامی در جنگ عیله تروریسم و مواد مخدر موفق نبوده است. دیپلوماسی ناتو در میان خود اعضا به حد موثر هماهنگ نشده است. با وجود اطلاعات غیرقابل انکار در مورد منابع تروریسم و پایگاه ها و شبکه ها در بیرون از مرزهای افغانستان, ناتو نتوانسته است فشار سیاسی و دیپلوماتیک موثر بر محافل حامی ترویسم وارد کند و از یک تصمیم جدی برای ویران کردن پناه گاههای طالبان و القاعده در آنسوی دیورند عاجز مانده است.
5. نتایج عملیات نظامی کوتاه مدت است. ناتو در زمینه یافتن یک راه حل سیاسی نیاز به پالیسی ها و ابتکارت سیاسی دارد. تجربه های مذاکرات محدود که با طالبان مثلاً در موسی قلعه انجام شد نتیجه مثبت نداشت اما با آنهم, از این تجربه آزمون و خطا درس خوبی می توان گرفت. در واقع بدون تلاش های سیاسی تامین ثبات دشوار و یا ناممکن به نظر می رسد.

4. تحول در استراتیژی ناتو
1. نقش اردو و نیروهای امنیتی افغانستان: تجربه شش سال به روشنی نشان می دهد؛ در هر جایی که امنیت توسط نیروهای اردو و پلیس افغانستان تامین می گردد کارایی بالاتر و محیط امن تر ایجاد شده است. و در ولایت هایی که تحت کنترل دولت افغانستان بوده است کاهش قابل ملاحظه کشت تریاک را شاهد بودیم.
افغانستان مي‌خواهد مسوولیت بیشتری در تامین امنیت به دست گیرد. دولت در هر بحثي با جامعه جهاني بر قدرتمندسازی اردوی ملی، پلیس ملی و نيروهاي امنيتي تاكيد کرده است؛ بدون اردو كه خود زاده دولت مدرن است و نیز شكل دهنده دولت مدرن هم هست, دولت افغانستان قادر نخواهد شد تا در مسوليت‌هاي خود برای حفظ امنیت سراسری پاسخ درست دهد. اردو 70 هزار نفری که درموافقت نامه بن (2001) بنیاد نهاد شد بدون توجه به واقعیت های دشوار امنیتی فعلی افغانستان بود. تا زمانی که نیروهای امنیتی افغانستان مسوولیت تامین امنیت و حفاظت شهروندان را برعهده بگیرند و مرزهای افغانستان توسط اردوی ملی و با حمایت ناتو و نیروهای ائتلاف کنترول شود می توان به امنیت و ثبات امیدوار بود. و این مسوولیت ها را اردو حداقل با 200 -300 هزار نیرو و مجهز به تجهیزات مدرن عملی است.
2. بهبود در زندگی مردم: گرچه پی ار تی در 25 ولایت افغانستان در پروژه های بازسازی فعال هستند اما بازهم بهبود در زندگی مردم به کندی مشاهده می شود. در واقع سیکل باطل ایجاد شده است؛ ناامنی بازسازی و رونق اقتصادی را متوقف می کند و در شرایط بد اقتصادی گرایش عمومی به سمت طالبان بیشتر می گردد.
3. راه حل های سیاسی: تماس های مردم دو سوی خط دیورند در افغانستان و پاکستان که نمونه یی از تلاش برای تماس مردم با مردم را به پیشنهاد رییس جمهور کرزی در نشست “جرگه امن منظقه یی” در کابل در آگوست 2007 با شرکت 700 تن از نمایندگان مردم از افغانستان و پاکستان شاهد بودیم. شرکت کنندگان این نشست بیشترین تاکید بر یافتن راه حل های سیاسی داشتند و نتایجی که در کمیته های تخصصی پنج گانه آن به تایید نمایندگان رسید, پیوستگی امنیت و ثبات را با تلاش های سیاسی و پیشبرد بازسازی و توسعه اقتصادی در منطقه نشان می دهد.
4. مذاکره با طالبان: طالبان یک جریان یکدست نیست, همه آنها در حال جنگ با دولت نیستند. کمیسیون تحکیم صلح و آشتی ملی به ریاست حضرت مجددی که از سال 2003 افراد زیادی از طالب های افغان که سلاح را بر زمین نهاده و می خواهند به زندگی عادی برگردند با آغوش باز پذیرفته است, تعدادی از طالب های دستگیر شده از پل چرخی و از گوانتانامو توسط این کمیسیون آزاد شده اند. راه صلح و آشتی ملی در افغانستان باز است اما تابع شرایط, از جمله: نهادن سلاح بر زمین و احترام به ارزش های قانون اساسی به مثابه یک سند وحدت ملی است. هر نوع مذاکره و گفتگویی را نمی توان پروسه یی پنداشت که در کوتاه مدت به نتیجه برسد مثلاً تا پایان 2007 نتیجه بدهد. باید به نتایج بلندمدت این سیاست فکر کنیم.

خانم ها و آقایان,
5. ناتو و همگرایی امنیتی منطقه یی
پیچیدگی مشکل امنیت افغانستان از آن روست که هر کدام از کشورهای همسایه و بازیگران منطقه یی رویکرد متفاوت, خاص و متضاد نسبت به امنیت و ثبات در افغانستان داشته اند. سیاست بعضی از کشورهای منطقه به گونه یی است که میان شبکه‌های تروریستي مرز قايل می شوند. در واقع شبکه های تروریستی مرز نمی‌شناسند و جنگ علیه تروریسم هم نمی‌تواند در مرزهای ملی محدود بماند. عملیات های خونین انتحاری در روزهای اخیر در پاکستان و اعلان جهاد القاعده و بعد “جماعت اسلامی” علیه رییس جمهور مشرف نشان می دهد که طالبان بیشتر از اینکه مشکل افغانی باشد یک جریان روبه گسترش در منطقه است.

حل مسایل امنیت نیاز به گفتگوی سازنده و صریح در مورد یک همکاری امنیت منطقه یی دارد. ریشه های ناامنی از نگرانی های کشورهای منطقه نسبت به هم نشات می گیرند. زمان آن رسیده است که کشورهای منطقه نگرانی‌های همدیگر را انکار نکنند. استراتیژی های مقطعی و یک‌جانبه‌یی نمی تواند برای مسایل اساسی پس پرده ناامنی در منطقه ما راه حل های اساسی بیابد.

6. سخن پایانی
مبارزه با تروریسم و افراط گرای مذهبی ناتو را به افغانستان کشانده است. زود است که نقش ناتو در فرماندهی آیساف در افغانستان را گسترش ناتو در این کشور ارزیابی گردد. ماموریت ناتو در افغانستان بیشتر تقویت و تحکیم صلح peace keeping & peace building است.

اما ناتو برای موفقیت در افغانستان باید در این ایده نادرست که با کشتن همه ی تروریستها و بنیادگراها تهدید تروریسم برطرف می گردد, بازاندیشی کند. در حالی که شرایط محیط طالبان‌پرور و زاینده تروریسم در حجم و اندازه کلان است, توسعه نیافتگی, فقر, قاچاق و فساد فزاینده و ضعف دولت افغانستان در گسترش حاکمیت دولت مرکزی دور باطل عقب ماندگی را به وجود آورده است.

باید به منابع محیطی و منطقه‌یی ناامنی توجه کنیم. از نگرانی های مردم و از اختلاف های حل ناشده تاریخی در دو سوی دیورند در در تمام سطوح از تماس و گفتگو میان مردم, علما, بزرگان قومی, نهادهای جامعه مدنی و حکومت های پاکستان و افغانستان شروع کنیم و به اگر خوشبینانه نگویم در یک رویکرد همدلانه، بل در یک رویکردی با توجه به منافع مشترک جمعی منطقه یی به ریشه‌های بی‌ثباتی و ناامنی توجه شده و به راه حل های بدست آمده اعتماد گردد. کلید معمای امنیت افغانستان و موفقیت ماموریت ناتو در این گفتگوهاست.
29 اکتوبر 2007


تجربه ی تعلیق ذهن

November 5, 2007

سخیداد هاتف:

گاهی برای تان پیش آمده که جمله یی را خوانده باشید و آن جمله ذهن تان را به حالت تعلیق در آورده باشد؟ منظورم از تعلیق در اینجا این است که از یک سو هر چه تلاش می کنید معنای جمله را به روشنی نمی فهمید و از سویی دیگر ، مطمئن هم نیستید که آن جمله واقعا تهی و بی معنا باشد. در این حالت ذهن تان معلق می ماند. مثلا این جمله را بخوانید :

” در کشور ما انسداد سیاسی تا آنجا که مجال ظهور قشر جدیدی از روشنفکران را از میان نبرد ، به نحوی گریز از اقتضائات دست و پاگیر ِ سنت های منحط را تسریع می کند “. *

وقتی برای اولین بار این جمله را می خوانیم ، احساس می کنیم که باید دوباره اش بخوانیم. در نوبت دوم گمان می کنیم که به فهم آن نزدیک شده ایم. در دفعه ی سوم ذهن مان دو باره پریشان می شود و ربط منطقی اجزای جمله از هم می پاشد. با وجود این ، هنوز نمی توانیم به راحتی حکم به بی معنا بودن این جمله بدهیم.

گرفتار آمدن در حالت تعلیق میان فهمیدن و نفهمیدن می تواند معلول چندین علت باشد. ممکن است علت این تعلیق به ساده گی سطح نازل ِ سواد خود مان باشد ؛ شاید توانایی فکری و ظرفیت ادراکی مان آن قدر پرورش نیافته باشد که بتوانیم بعضی پیچیده گی ها را باز کنیم. علت دیگری که می تواند باعث این تعلیق شود کم توجهی نویسنده در عرضه ی روشن منظور خود است. بعضی نویسنده گان سعی کافی نمی کنند تا منظور خود را در ذهن رس ِ مخاطبان خود بگذارند و ابهام ها را بزدایند.

علت سومی هم هست و آن تلاش عمدی نویسنده در مبهم کردن نوشته ی خود است. سطح ِ سواد خود را می توان بالاتر برد و ازنویسنده ی کم توجه نیز می توان خواست که بیشتر به فکر آسان تر کردن کار مخاطبان و خواننده گان خود باشد. آنچه مشکل است تغییر رفتار ِ کسی است که به عمد به مبهم گویی و پریشان نویسی روی می آورد.

متاسفانه در کشور ما به آسانی می توان اکثر مردم را مرعوب سخنان بی معنای خود کرد. دست-آویز هم کم نیست. بگویید وجود مخاطب مزاحم خلاقیت است ، بگویید که فلان نویسنده ، فیلسوف یا نظریه پرداز غربی چنان گفته است ، بگویید که کار تان در حوزه ی پست مدرنیزم است .

فرض کنید کسی نوشته : ” بر اساس نظریه ی گشتار ِ مداوم که اولین بار توسط آلزورتی پالمر دانشمند نیوزیلندی پیشنهاد شد چرخش های اجتماعی همواره بر انگاره یی نسبتا ثابت از تبدیل حرکت به سکون و بالعکس اتفاق می افتند”. کمتر کسی در افغانستان جرات می کند این مزخرفات را به چالش بخواند. عده ی زیادی فکر خواهند کرد که به راستی نظریه یی به نام ” نظریه ی گشتار ِ مداوم ” ( که معلوم نیست چیست) وجود دارد و دانشمندی به اسم ” آلزورتی پالمر” ( که هنوز به دنیا نیامده ) صاحب این نظریه است. این یک نمونه ی تخیلی است.

در موارد واقعی تر نیز می بینیم که مثلا نام فوکو و ژاک دریدا و …- شما نام ببرید- ورد زبان و زینت قلم عده یی شده است. بنویسید :

میشل فوکو در کتاب مشهور خود تمدن ِ ویران جلوه های بازگشت به عصر بربریت را این گونه می شمارد :

1- حضور پر رنگ خرافه یی به اسم زمان ِ عینی

2- شکسته شدن گفتمان ِ انحصار ِ عظمت

3- درگیر شدن شهروندان با شک ِ فراگیر

4- استقلال نقد فعال از تفسیر ِ منفعل

5 – فروپاشی اسطوره ی تک نمایی فرهنگ ها

مطمئن باشید که اکثر خواننده گان تان مرعوب ِ نوشته ی شما و آن اثر خلق نشده ی میشل فوکو خواهند شد.

اگر این طور نیست پس چرا در میان ما افغان ها این همه متن ِ تهی خلق می شود و کسی انتقاد نمی کند؟ چرا همه روزه معلق شدن ذهن خود در برابر متن ها را تجربه می کنیم و دم بر نمی آوریم؟ نباید همیشه سطح ِ سواد خود را ملامت کرد. نباید همواره بی توجهی ِ عادی ِ نویسنده نسبت به سطح فهم ِ خواننده را در پس ِ متون ِ دشوار دید. گاهی باید گریبان نویسنده را از این جهت گرفت که چرا به عمد به مبهم گویی و خالی بافی پناه می برد و خواننده گان را گرفتار مفاهیم و جملاتی می کند که خود نیز نمی داند معنای شان چیست؟

***

این یادداشت را به این خاطر نوشتم که در این روزها خودم درگیر این تجربه ی تعلیق بودم. دیروز دو متن خواندم. از هیچ کدام نتوانستم استفاده کنم. فکر کردم این تجربه را با شما هم در میان بگذارم. آیا شما هم گاهی با این مساله درگیر شده اید؟


Funny Staff Regulations!

November 4, 2007

New rules of engagment for staff :

SICKDAYS: We will no longer accept a Doctors sick note as proof of sickness. If you are able to get to your Doctor, you are able to come to work

Read the rest at http://kabuljournal.blogspot.com/2007/11/staff-regulations.html


سمیع حامد، شاعر انقلابی و یا رسالتمند بیباک ؟!

November 2, 2007

نویسنده: سلیمان دیدار


هــر گــاهیکه سخن از چهـره هــای مطرح شعر امـروز افغانستان به میان میاید، سیمای خندان و شاداب داکتر « سمیع حامد » و زبان پُر تغزل و شاعرانه اش ذهنم را مشغول خود می سازد. من بار ها افتخار دیدار و صحبت با این بزرگمرد شعر امروز
افغانستان را داشته ام؛ هر چند از اولین دیدار ما در رستورانت خوشۀ كابل خاطره ای خوشی ندارم و هر گاهی از به یاد آوردن برخورد نا جوانمردانه ی فرهنگیان پارلمــانی و موضعگیری هـای نا بخــردانه و سلیـقه یی آنها در برابر داکتر « سمیع حامد » ناراحت می شوم، اما خونسردی و بردباری او در مقابل سیاست مداران فرهنگی نما و استواری و متحد بودن او در برابر انـدیشه و آرمانهایش همیش جــلوه ی خاصی بــرایم داشته و از او تـصویــری از مردی ساخته که با یک دست سبدی پُر از عشق و مهربانی و با دست دیگر خنجر و سپر حمل می کند.

اولین شعری که از داکتر « سمیع حامد » خواندم غزلی تحت عنوان ( میسازمت ) بود که در یکی از جراید چاپی کابل به نشر رسیده بود، شعر ( میسازمت ) بود که مرا شیفته و دلبسته ی این بزرگمرد و کلامش نمود:

گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت

ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت

آنقدر هایی که می گویند تنبل نیستم

با تفنگت گر شکستم با قلم میسازمت

آئینه در آئینه در رهگذار عاطفه

سنگ اندر سنگ در راه ستم میسازمت

هر که آمد بر سرت بم ریخت اما غم مخور

من از آهنپاره های سرخ بم میسازمت

غم مخور ای خانه ی ویران مگر زیبای من

با نفسهای امیدم دم به دم میسازمت

تا تو زیبا تر شوی گل میشوم گل میشوم

باورم کن یک رقم نی یک رقم میسازمت

( سمیع حامد )

از اندیشه و آرمان گفتم! هر چند بار ها « سمیع حامد » از ديد بعضي از منتقدين ( ! )، شاعری خوانده شده که با « سیاست انقلابی » در شعر، گویا به فکر ماجرا جویی و یا ماجرا آفرینی بوده است، اما به اصطلاح، این دید منتقدانه و منتقد آن خود تحت سوال و قابل نقد است. امروز، با بروز و ساخت وبلاگ های انترنتی و تعدد نشریه های چاپی، تعداد منتقدین شعر ( اگر منتقد خوانده شوند ) نسبت به شاعران و تعداد تحليلگران نسبت به نويسنده گان، افزایش یافته است. ما كمتر شاعر، بيشتر منتقد و كمتر نويسنده، بيشتر تحليلگر داريم. منتقد كيست و نقد چيست خود سواليست كه نبايد هر كسي پاسخ آن باشد. سرودن ابيات موزون و به نظم كشيدن چند جمله اي نمي تواند از كسي شاعر و يا منتقد بسازد. در گستره ي ادبي امروز افغانستان متأسفانه هستند كساني كه « شعر را صرف براي شعر » مي دانند و سخن خارج از زلف و لعل معشوق را در شعر حرام. اينگونه كسان اند كه با تازيانه ي خود ساخته و خود بافته به ديگران مي تازند كه چرا مثل او نمي انديشند و چرا مثل او نمي گويند. ديد بعضي از منتقدين به شعر هاي اجتماعي – سياسي « سميع حامد » هم از همين چشمه آب مي خورد و بيشتر جنبه ي سليقه وي دارد تا منتقدانه. مي گويند كسي كه دهانش تلخ و مريض است آب زلال را هم تلخ ميابد. به پیروی از دکتر عبدالحسین زرین کوب باید آورد که : « ادعاي بعضي از شاعران كه انتقاد را حربهء عاجزان و كساني دانسته اند كه چون خود از عهدهء آفرينندگي بر نيامده اند به خرده گيري بر ديگران پرداخته اند خالي از حقيقت نيست » . « مي گويند از يك نقاد معروف عرب پرسيدند چرا شعر نمي گوئي ؟ گفت آنچه مي گويم نمي پسندم و آنچه مي پسندم دست نمي دهد. نقاد ديگري درجواب همين سوال گفت كه علم من به شعر مانع از آنست كه خود شعر بگويم.»[۱]

خوب در اين نظر تنها سرايش شعر و شعری بودن آن مطرح نيست، بل منظور سخن، شعر واقعي است،‌ شعري كه زاده ي نا بساماني و گاهي هم سياه كاري هاي جامعه و اجتماع شاعر است. به نظر من شاعر در زمان و مکان مشخصی به وجود میاید و زنده گی می کند، از آن الهام می گیرد و باید تصویرگر نیاز ها، آرمانها و گزارشگر رویدادهای عصر خود باشد، شاعر و نویسنده امروزی نباید چنان به گذشته بچسپد که نتواند به آینده بیندیشد و نی چنان در مسیر زمان دو اسپه بتازد که از منبع الهام و مصدر هستی خویش دور و جدا گردد و نتواند پیامبر زمان خود باشد. امروزه ما عصر « حافظ » و یا « سعدی » را از کلام آنها میشناسیم و تصویری از جریان های آن عصر را با خوانش اشعار آنها در ذهن مجسم می کنیم. پس به یقین و باور می توان ادعا کرد که « سمیع حامد » هم با کلام و سبک کلامی اش حلقۀ گسست نا پذیر ِ گذشته تا امروز و از امروز تا فردای شعر افغانستان است. او از گذشته می آید و در حال، برای فردا می زید؛ به این معنی که شعر های سیاسی او برگه اییست از تاریخ رویداد های کشورش که بی باکانه و رسالتمندانه آنرا ثبت نموده و می نماید. به این شعر او توجه کنید و ببینید که تا چه اندازه از زمانش پیامبری کرده و چگونه گزارشگر برگی بوده از برگهای تاریخ این سر زمین :

نیروهای امریکا اشتباهاً یک دهکده را بمباردمان کردند!

گفت در آتش کشیدم خانه ات را اشتباهاً

سوختاندم باز هم ویرانه ات را اشتباهاً

از تصادف پا نهادم بر دهان کودکانت

بستر خون ساختم کاشانه ات را اشتباهاً

برکشیدم زینه تا بام ستم از استخوانت

زین خشم خویش کردم شانه ات را اشتباهاً

معذرت میخواهم! آخر خاطرم سرگرم جنگ است!

اشک و مرمی کردم آب و دانه ات را اشتباهاً

خانه زنبور سربی ساختم، آری! ببخشی!

آشیان زخمی پروانه ات را اشتباهاً

ای کبوتر! صبرکن، یک روز دیگر نیز بنشین!

باش تا تابوت سازم لانه ات را اشتباهاً

و یا :

همین هفته

چند بار در برف هیجان دادم

چند بار در میمنه و قلات و کابل تیرباران شدم

چند بار در هرات خودکشی کردم

گاه منفجر شدم با مشت پرازنغمهء دوست

مثل نصرت پارسا

ناگاه با شلنگ انداز همسرگردان

مثل نادیا انجمن

الله اکبر! آتش گرفتم

هورا! خاکستر شدم

در مردمک های نازنین طالبکی که صداقت داشت در حماقت، یخ بستم

دموکراسی! بمباران شدم!

از خود دفاع کردم با مرگ

از خدا دفاع کردم تا مرگ

مرگامرگ عقب عقب رفتم، یامرگ!

عادت به مرگم شده است این مرگ

به بهانه هایی مردم که عزراییل به نفس نفس افتاد

با دهانی بازتر ازسکوت جبراییل

پرنده یی بودم که با پراشوت پر میگیرم

پر

پر

پرپر!

پرواز کردم اما پر باز نکردم

نمیدانم چرا بعضی از فعالین ساحه ادبی امروز افغانستان زبان سیاسی در شعر را رد می کنند و با یک نگرش گویا هنرمندانه، شعر سیاسی و شاعر آن را به باد انتقاد می گیرند ؟ اگر این نظر واقیعأ در خور توجه و اهمیت است؛ پس « حافظ » و « شعر حافظ » هم باید مورد تاخت و تاز قرار بگیرد؛ چون او هم با پدیده های ناجور زمانش سر ستیز داشت و تنها شاعر لعل و زلف لیلایش نبود، بل با قدرت و استعداد کلامی اش با زشتی های زمانش می جنگید و خود منتقدی بود بر اعمال و دو رویی زاهدان عصرش. این درست که کلام منتقدانۀ « حافظ » در لفافه و چند بُعدی بوده ، اما نباید همیش و در هر عصر در لفافه سخن گفتن را بُعد هنری کلام خواند. شاید حضور و دید فضولانه ی منتقدین و زاهدان ریا کار و قدرتنمد عصرش بود که « حافظ » را وا می داشت تا در چند بُعد سخن بگوید، تا هم سخن گفته باشد و هم توجیه ی درست و بجای از کلامش داشته باشد، اما امروز خوانندۀ شعر ِ عصر ِ « حامد » دوست دارد با شعر عریان و ساده ای ( نه چند بُعدی ) روبرو شود که او را وا ندارد تا برای درک آن به کتاب های زخیم علم بیان و واژه نامه های کلفت و سنگین مراجعه کند و تمام وقت خود را صرف باز نمودن لفافۀ آن کند. به نظر من در لفافه سخن گفتن و حتی سکوت شاعر خود به نحوی سیاست است. سکوت شاعر در مقابل نا ملایمات روزگارش دمساز شدن با جریان های سیاه عصر و گریز از رسالت اوست، ولی « سمیع حامد » با تمام نیرو و با زبان خیلی عریان و بدون لفافه، اما خیلی هنری، شعرش را فریادگاۀ واقیعیت های روزگارش کرده است :

فرزندم!

با شیرخشک خیراتی امریکا نیز کلان میشوی

آنسان که من با ملاکوی امدادی روسیه

با میلک پک تقلبی پاکستان

و با شیر پاستو.ریزه یی که در ایران با دشنام میخوردم

کلان شدم

کلان بچه میشوی با شیرتاریخ گذشتهء سربازان آیساف نیز

بزرگ نمیشوی اما

فرزندم!

میتوان بر تندیسهء هواپیمای خیراتی هندوستان نوشت:

آریانا!

و از فرانکفورت سفر کرد به کابل جان

میتوان بر جبین بس های خیراتی پاکستان نگاشت :

ملی بس!

و از جادهء میوند رفت تا دارالامان

به جایی نمیرسی اما

البته باید خاطر نشان کرد که این دید تنها متوجه اشعار اجتماعی و غیر غنایی او می شود؛ چون « سمیع حامد » شاعری نبوده که تنها و فقط به زشتی های روزگارش پرداخته و کلام و وقتش را وقف پیکار در جولانگاۀ اهریمنی عصرش کرده، بل در کنار اینها عاشقی بوده که دیوانه وار به لیلایش در شعر عشق ورزیده و فضای روانی شیفتگان شعر خود را معطر و گلگون کرده است. اشعار و سروده های غیر سیاسی او زمزمه های اند از شهر عشق، عاطفه و خیال و بقدری گیرا و زیبا اند که فقط با یک بار خواندن ورد زبان و سرود لبهای خواننده می شود :

گل همان، کابل همان، اما تو اینجا نیستی

پس چرا دیوانه می گفتی که رویا نیستی

باز هم موسیچه های کوچه عاشق می شوند

تو مگر با من دگر در باغ بالا نیستی

تا کجا بالک زنم دنبال تو ای موج عطر

آه، میدانم که غیر از یک تمنا نیستی !

نی… تمنا نیستی، هستی تمام هستی ام

هستی من، مستی من! نیستم تا نیستی

به هر حال من اندیشه و آرمان در شعر داکتر « سمیع حامد » را اندیشه و آرمان یک حزب و یا یک ایدیولوژی خاص نمي دانم، بل آنرا همان درد گلوگیر در گلوگاۀ سرزمینش مي دانم که سالها یا فریاد زده نشده و یا اینکه اگر فریاد زده شده؛ گوش شنوایی برای آن نبوده و اگر احیانأ هم بوده یا به مزاج خوش نیامده و یا اینکه نادي آنرا متهم به ماجرا جویی، ماجرا آفرینی و یا پیروی از سیاست انقلابی در شعر نموده اند، اما با وجود این همه « سمیع حامد » شاعری نبوده تا دید سلیقه وی و فضولانه ی منتقدینش، او را ناراحت کند و یا مجبور به سخن گفتن در لفافه و یا هم سکوت. او رسالتمند بی باکیست و بی باکانه فریاد می زند که :

چارسو نامرد و مرداریست اما میرویم

گر رود سر نیز دراین رهگذر، ما میرویم

بیشتر از این سفر سخت است یابی همسفر

همسفر بی همسفر ! تنهای تنها میرویم

راه ما در هیچ صورت تابع بن بست نیست

از هزاران راه پشت یک تمنا میرویم

مار ها در آستین و گرگ ها در پشت سر

با تمام مرگ های خویش یک جا میرویم

عکس خود رادیده دیده دیدهء ما خسته شد

تا کنیم آیینهء خود را تماشا میرویم

از سلام خشک ابرتازه دلگیریم سخت

پشت باران قدیمی پیش دریا میرویم



۱ . شعر بی دروغ، شعر بی نقاب ( دکتر عبدالحسین زرین کوب ) / نقد ادبی ۱/۱۴۴



آزادی بیان

October 24, 2007
از ندای پیداگوگ
شايد در هيچ آئين و مكتبي به اندازه آئين مقدس اسلام، نتوانيم جلوه هاي آزادي را بيابيم. شعاراساسي اسلام در اين خصوص آيه زيباي « لااكراه في دين » است، كه در انتخاب اين روش يا اين دين هيچگونه اجباري دركار نيست، راه رشد از ضلالت وگمراهي روشن شد.
كساني كه به طاغوت پشت كردند و به خدا ايمان آوردند به دستگيره ي محكمي چنگ زدند كه پاره شدني نيست وخدا شنوا و داناست.
از دستورات بسيار جالب كه مي تواند براي ما مسلمانان بسيار آموزنده و نجات دهنده باشد يكي اين است كه خداوند به رسول گرامي اسلام مي فرمايد:
وَ اِن‏‏‏ْ اَحَدٌ مِنَ المشركين اسْتجارَكَ فَاَجِرْهُ حَتّي يَسْمَعَ كَلامَ الله ثُمَّ اَبلِغْهُ مَأمَنَه
اگر كسي ازمشركان به پناه تو آمد، ازاو استقبال كن و دستورات اسلام را براي او بازگو كن تا فهم كند. سپس او را به محل امن خود برسان.
اين گونه آزادي كه اسلام منادي آن بوده است در هيچ نقطه اي از عالم يافت نمي شود .
مشورت هايي كه خود رسول خدا صلي ا… عليه واله و سلم با مردم مي كرد و به نظر ايشان احترام مي نهاد در تاريخ
بي نظير است، كندن خندق در اطراف شهر به پيشنهاد سلمان فارسي- به تن كردن لباس رزم در جنگ احد به پيشنهاد جوانان شهر مدينه و دهها نمونه ديگر نشان مي دهد كه با آزادي هايي كه پيامبر عظيم الشأن اسلام به مردم مي داد،
مي خواست ايشان رشد و تعالي فكري و روحي داشته باشند وي مسلمانان را آزاد انديش بار مي آورد، در زمان خلفاي راشدين نيز همين سيره به نحو احسن در روش حكومت ايشان ديده مي شد، خليفه اول بطور رسمي از مردم خواست كه به دقت رفتار او تحت نظر داشته باشند و اگر موردي اشتباه در كار وي مشاهده كردند اعلام نمايند.
علي عليه السلام : عالي ترين تفكر آزادي را به مردم داد، نه تنها حقوق مخالفان خود را از بيت المال قطع نكرد بلكه به آنان اجازه داد كه بر سر هر كوي و برزني كه بخواهند حرف خود را بزنند، آزادي بيان و انديشه داشته باشند. وقتي عده اي از طرفداران وي به دشمنان علي عليه السلام بدگويي كردند و فرمود «سب» نكنيد زيرا قرآن مي گويد. وَ لاتَسبُّوا الذّيَن يَدْعُونَ مِنْ دُونِ الله فَيسبوا الله عَدواً بِغَير علم
بر اين اساس بايد متفكران و انديشمندان جامعه حاصل تجربيات و تحقيقات خود را بيان كنند تا سياستگزاران جامعه از آن ها بهره مند گردند.
مي دانيم مسأله تعليم و تربيت بزرگترين مسأله جامعه است به طوري كه ممالك مترقي، ترقي و تعالي خود را مرهون داشتن آموزش و پرورش مترقي مي دانند و ممالك عقب مانده نيز به اين دليل عقب افتاده اند كه فعاليت دستگاه تربيتي آنان ضعيف و هماهنگ با ساير دستگاه ها نبوده است.
كانت مي گويد : در جهان در كار مهم در پيش روي بشر قرار دارد كه يكي از آن ها تعليم و تربيت است و دومي حكومت، بعد خود او توضيح مي دهد، دومي هم كه حكومت باشد در حقيقت نوعي آموزش و تعليم و تربيت مردم است، حاكم از مردم كارهايي را مي خواهد كه انجام دهد و بر عكس از كارهايي ايشان را نهي مي كند، پس تعليم و تربيت اساسي ترين كار در زير آسمان است.
در كشور عزيز ما اكثريت مردم به اسلام اعتقاد دارند، اسلام مي گويد: هُوَالَّذي بَعَثَ في الامييين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يُزَكيهم و يعلمهم الكِتابَ وَ الحِكمَه وَ اِنْ كانوا مِن قبل لفي ضلالٍ مُبين پيامبران جهت تعليم و تربيت مردم مأموريت يافته اند، در مورد رسول خاتم (ص) به صراحت هر چه تمام تر مي گويد هو الذي بعث تأكيدات فراواني در اسلام در مورد تعليم و تربيت وجود داردكه : برهمگان روشن است و نياز به آوردن آيات قرآن و سخنان بزرگان دين نيست،
داستان زير ممكن است براي ما بسيار آموزنده باشد.
همه ما مي دانيم كه وقتي در سال 1957 براي اولين بار كشور روسيه موفق شد sputnick اولين قمرمصنوعي را به فضا پرتاب كند، آمريكايي ها گر چه تلاش مي كردند از نظر تحقيقات و بررسي هاي علمي بر روس ها پيشي گيرند اما چون دستگاه تربيت ملي آمريكا با اين سياست هماهنگ نبود، پيشرفت روس ها موجب شد پيشوايان فكري امريكا دچار وحشت شوند تلرپدر بمب هيدروژيني نوشت : « ما امريكايها چند سال ديگر فوتباليست گردن كلفت فراوان خواهيم داشت ولي بايد از روسيه مستشارعلمي وارد كنيم ».
در تحقيقي كه از كودكان مدارس امريكايي به عمل آمد، متوجه شدند تصور كودك امريكايي از عالِم و دانشمند كسي است كه به دليل كم هوشي يا بي دست و پايي يا دچار بودن به بيماري هاي رواني و بدني نتوانسته است تاجر يا بانكدار شود و ناچار به علم پرداخته است، پيداست كه توجه به اين امر، ملت امريكا را به شدت تكان داد.
مجله لايف شماره مخصوص خود را به مقايسه تعليم و تربيت در روسيه و امريكا اختصاص داد و نوشت آنچه امريكا را تهديد مي كند عقب ماندگي او در تربيت و فلسفه غلط تربيتي او است مي گويند روس ها به اين وسيله خدمت بزرگي به امريكا كردند و آن ها را متوجه كردند كه برتري يك ملت، بسته به برتري دستگاه ترتيب آن ملت است.